اين انشاء در درس ادبيات فارسي اول دبيرستان در يكي از خود آزمايي ها خواسته شده است كه دانش آموزان مي توانند با كمك اين انشاء براي خود انشايي طرح كنند.
.
(پنجره ي زيبا)
سلام دوستان عزيزم،مي خواهم خلاصه اي از داستان زندگي ام را برايتان بگويم. من در ابتدا از تكه فلز هاي كهنه اي بودم كه در يك بيابان دور افتاده بودم ، از آن روزها اصلا خاطره هايي كه جالب باشد برايتان ندارم بگويم اما خاطره هايم از اينجا شروع شد كه يك روز ناگهان يك كاميون به طرفم آمد،ابتدا من و بقيه ي همراهانم نمي دانستيم كه ما را به كجا مي برند تا اينكه ديديم بعداز اندكي به يك كارخانه ي بزرگ رسيديم و از آنجا بود كه فهميديم آنجا كارخانه ي آهنگري است .در اين كارخانه ي بزرگ افراد زيادي مشغول كاركار كردن بودند وبر روي تكه آهن ها كار مي كردند وآنها را به صورت پنجره هاي زيبا در مي آوردند،آنجا من را هم بعد از چند روز به صورت پنجره در آوردندو لحظه اي كه خودم را ديدم بسيار تعجب كردم چون از آهن هاي كهنه وبي ارزش به يك پنجره زيبا وقشنگ تبديل شده بودم،تازه اين اولش بود چون بايد بگويم بعد ازچند روز دوباره يك كاميون به اين مغازه ي بزرگ آمدومن ودوستان ديگرم را به كارخانه رنگاميزي برد آنجا رنگ هاي بسيار زيبا وقشنگي بود ،بعداز چند روز من را هم رنگ آميزي كردندكه از رنگي كه به من زده بودند بسيار خوشحال شده بودم چون اين رنگ را دوست دارم وبايد بگويم كه از دفعه قبل هم زيباتروشادتر شده بودم.بعد از آن من را به يك مغازه ي شيشه بري بردند و در آنجا هم بعد از گذشتن چند روز يك نفر به طرفم آمد و اندازه هايم را گرفت ورفت.بعد از يك روز شيشه هايي كه دو جداره بود را به من انداختند وبعد در گوشه اي مرا گذاشتند.آنها بعد از چندين روز من را وارد يك كاميون كردند وبا پيمودن مسافت زيادي وارد يك مغازه در فرخي كردند،درآنجا پنجره هاي زياد بارنگ هاي مختلفي هم وجود داشت كه يكي از پنجره هاي زيباي آنجا فكر كنم من بودم. افراد زيادي از آنجا ديد وبازديد مي كردند.روزي چند نفر به اين فروشگاه آمدند وپس بازديد وگفتگويي سريع من را وارد يك اتومبيل وسپس به يك مدرسه ي جديد كه تازه ساخته شده بود بردند.
همه ي پنجره هارا به كلاس ها بردند كه مرا به كلاس اول بردند.بعد از گذشت چندين روز ديدم كه دانش آموزان براي اولين بار به اين مدرسه آمدند.من در اين روزها چيز هاي زيادي كه دراين كلاس اتفاق افتاده ازنظر بي نظمي ،بي توجهي وبي ادبي بچه ها سر كلاس را به طور كامل ديده ام وگوش دادم.
دانش آموزان با من به طوري كه انتظار داشتم عمل نمي كنند چون بعضي از دانش آموزان را مي بينم كه به جاي اينكه از درب وارد وخارج شوند پنجره ام را باز مي كنند وبه بيرون مي پرند ويا از بيرون من را مي گيرند و وارد مي شوند كه اصلا از اين كارها يشان راضي نبودم اما اگر قول بدهند كه ديگر اين كارها رانكنند من هم از اين كارشان مي گذرم.
خوب بايد كمي از خودم بگويم ، من باشيشه هاي دوجداره اي كه دارم از تلف شدن سرماي داخل كلاس جلوگيري مي كنم وبا پرده اي كه دركنارم نصب كرده اند مي توانند مقدار نور در كلاس راكنترل كنند.
پس با اين وجود من در كلاس براي دانش آموزان ضروري هستم واز اين كه در اين كلاس هستم بسيار خوشحال هستم.
خوب دانش آموزان عزيزم اين خاطرات گذشته ام است كه برايتان باز گو كردم .
(وَ مِنَ اللهِ توفيق)
دنياي علمي، آموزشي و سرگرمي
کلمات کليدي : انشاء و تحقيق،انشاءاز زبان پنجره كلاس،تحقيق انيشاءاز زبان پنجره كلاس